به‌خاطر عشقم 40‌کیلو لاغر شدم

پانته آ توتونپیان
شهره لرستانی از‌جمله معدود بازیگرانی است که باید یک‌بار با او هم‌صحبت شوید تا مهربانی و صداقتش را بی‌واسطه درک کنید. او اگر‌چه در سال‌های گذشته در عرصه سینما و تلویزیون کم‌کار بوده اما قلبش به عشق سینما تپیده و در تمام این سال‌ها با نگارش فیلمنامه و مجموعه داستان‌های متعدد ارتباطش را با این عرصه حفظ کرده است.

شهره لرستانی از‌جمله معدود بازیگرانی است که باید یک‌بار با او هم‌صحبت شوید تا مهربانی و صداقتش را بی‌واسطه درک کنید. او اگر‌چه در سال‌های گذشته در عرصه سینما و تلویزیون کم‌کار بوده اما قلبش به عشق سینما تپیده و در تمام این سال‌ها با نگارش فیلمنامه و مجموعه داستان‌های متعدد ارتباطش را با این عرصه حفظ کرده است. شهره لرستانی در این سال‌ها علاوه بر نوشتن، شاخ غول را نیز شکسته است و در عرض یک سال، با 40‌کیلو اضافه‌وزن خداحافظی کرده است. او در این مصاحبه از مهم‌ترین انگیزه‌اش برای کاهش وزن با هوادارانش صحبت کرده است.  

سکانس اول: زندگی در تهران
آلودگی هوا اذیتم کرد
در روزهایی که هوا آلوده بود خبر بستری شدن برخی همکارانم را شنیدم. وضعیت هوا خیلی بد بود. معمولا روزهایی که هوا آلوده است بیشتر از ناحیه چشم اذیت می‌شوم. چشم‌هایم سرخ می‌شود، آبریزش چشم و بینی سراغم می‌آید و شرایطی را می‌گذرانم که انگار آلرژی سراغم آمده. البته همه اینها باعث نشد که در خانه بمانم. من به زندگی و برنامه‌های روزمره‌ام ادامه دادم. اما واقعیت این است که سلامتم در خطر بود. سلامت پدر و مادرم هم همین‌طور. برای خانه آنها سیستم‌های تهویه و تصفیه هوا نصب کردیم بلکه کمی اوضاع را بهتر کنیم اما مسئله این است که وسعت آلودگی آنقدر زیاد است که با این کارهای ساده و کوچک درست نمی‌شود.

بحران آلودگی جدی است
وضعیت هوا یک دلسوز می‌خواهد. افرادی که واقعا قلبشان برای مملکت بتپد وگرنه افراد زیادی حرف می‌زنند اما قدم از قدم برنمی‌دارند. یونگ جمله معروفی دارد؛ یک آدم ضعیف و بی‌اراده حرف زیاد می‌زند اما آدم قوی به حرفش عمل می‌کند، بنابراین ما به افرادی احتیاج داریم که بتواند تغییر و تحولی اساسی ایجاد کنند و این تغییر نیازمند همراهی همه است. نه تنها در زمینه آلودگی هوا بلکه در همه زمینه ها نیاز به افرادی پیگیر داریم. متاسفانه زاینده رود در حال خشک شدن است، دریاچه ارومیه به خطر افتاده، یوزپلنگ و سنجاب ایرانی در حال انقراض است و رفع همه این‌ها نیاز به عزمی راسخ دارد.

از ترس آنفلوآنزا به ملاقات کسی نرفتم
خوشبختانه با آنفلوآنزا و حاشیه‌هایش زیاد درگیر نبودم. به‌نظرم این بیماری بیشتر در زمانی که مسافران در حجم انبوه از خارج وارد کشور می‌شوند خیلی زیاد شده بود. مخصوصا افرادی که در گروه‌های بزرگ به سفرهای زیارتی می‌روند معمولا با این بیماری‌ها درگیر می‌شوند. چند نفر از نزدیکان ما هم اتفاقا در همان روزها که اخبار آنفلوآنزای H1N1 در رسانه‌ها پخش شده بود از سفر زیارتی برگشتند که من از ترس آنفلوآنزا به ملاقات‌شان نرفتم. راستش خیلی حوصله بیماری را ندارم نه اینکه ترسو باشم.

سکانس دوم: خاطرات عجیب از دنیای پزشکی
اعتقادی به روش‌های طبیعی درمان ندارم
پزشکی رایج و داروهای شیمیایی را بیشتر قبول دارم چون زودتر از آنها نتیجه می‌گیرم. اصلا داروهای گیاهی یا نسخه‌های طبیعی روی من‌ اثری ندارد.  تنها چیز گیاهی که دوست دارم دمنوش است که آن ‌را جایگزین چای کردم. دمنوش گل‌گاوزبان ایده‌آل من است. البته با همه مخلفاتش لیمو و نبات. داروهای شیمیایی معمولا روی من بیشتر اثر دارد مثلا یک قرص سریع من را خوب می‌کند تا اینکه با  دمنوش بخواهم سردردم را تسکین دهم. اما در عوض از دمنوش در شرایطی که سرما خوردم یا تب دارم زیاد استفاده می‌کنم. یک‌بار به‌خاطر درد گردن به یک شکسته‌بند مراجعه کردم. چند نفر آنجا بودند که گردن مرا حرکت دادند و با حرکت‌های ناگهانی قولنج گردنم را شکستند و گفتند به مرور خوب می‌شود. اما گردن درد من هنوز ادامه دارد و گهگاهی عود می‌کند. همه اینها باعث شد که راحت‌تر طب رایج را بپذیرم چون احساس می‌کنم در این طب استانداردی وجود دارد که تکلیف آدم را روشن می‌کند. مهم انتخاب متخصص حاذق و باتجربه است. شاید انتخاب‌های من در حوزه طب‌های طبیعی درست نبوده است.

شاید طب سوزنی چاقم کرد!
روزگاری که 28‌ساله بودم 55‌کیلوگرم وزن داشتم. آن روزها یک لحظه با خودم فکر کردم که اگر از این لاغرتر شوم چقدر بهتر است. برای همین رفتم پیش متخصص طب سوزنی تا با کمک او لاغرتر شوم. اما از همان موقع روند چاقی من شروع شد.  من تصمیم داشتم با این روش 5‌کیلو لاغرتر شوم اما به مرور 15‌کیلو چاق شدم و این روند از 28 تا 48‌سالگی مرا رها نکرد. فکر می‌کنم طب سوزنی متابولیسم مرا دچار اختلال کرد. من با اصل طب سوزنی مشکل ندارم اما فکر می‌کنم اگر کسی این شیوه‌های درمانی را می‌خواهد تجربه کند باید حتما سراغ متخصصان حاذق برود.

مشکلات هورمونی اشتهایم را چند برابر کرد
البته همه تقصیرها گردن طب سوزنی نیست. کم‌کاری تیروئید، مشکلات هورمونی و افسردگی که پیدا کردم هم به اضافه‌وزن و چاقی‌ام دامن زد. اینها همه دست به دست هم دادند تا مرا چاق کنند. بعد از همه این ماجراها یک دوره‌ای کارم را کنار گذاشتم که باز به افسردگی‌ام دامن زد. این روند و مصرف داروهایی برای کنترل هورمون‌ها یا مصرف قرص اعصاب باعث شد که من بیشتر از همیشه منفعل شوم و فقط بنشینم و غصه بخورم و روز به روز چاق‌تر شوم.

سکانس سوم: عشق و زندگی
بعد از شکست عاطفی افسرده و بیکار شدم
افسردگی بیماری بسیار موذی و خزنده‌ای است. جوری سراغ آدم می‌آید که فرد اصلا متوجه نمی‌شود به افسردگی مبتلا شده است. اولش با تغییرات ساده‌ای نمایان می‌شود. مثلا احساس می‌کنی حوصله انجام کاری را نداری. حوصله خرید لباس تازه نداری، حوصله مهمانی رفتن را نداری، به مرور دوست نداری در اجتماع حاضر شوی و کارت را ترک می‌کنی. در این مرحله دوست داری پتو را بکشی روی سرت و فقط بخوابی. در دوره‌ای از زندگیم مشکل عاطفی داشتم. کسی را خیلی دوست داشتم. او ازدواج کرد و بعد از ازدواج او من دچار این حالت شدم و به مرور این ماجرا در من تقویت شد و ریشه دواند تا مرحله‌ای که 8‌سال از بازیگری و کار در سینما دور افتادم.

به خانه پیشکسوتان رفتم تا عشقم را فراموش کنم
دوری از سینما و کار باعث شد تا به فکر تاسیس خانه پیشکسوتان بیفتم. اصلا این کار را شروع کردم تا مشکلات خودم را فراموش کنم. آن روزها مدام به فکر حل مشکلات دیگران بودم. مراقب بودم ببینم چه کسی بیمار است یا چه کسی به رحمت خدا رفته و باید برای بزرگداشتش اقدام کرد. همه این کارها را می‌کردم که عشق از دست رفته‌ام را فراموش کنم و تمام مشکلات مربوط به آن شرایط را فراموش کنم.

سال‌ها طول کشید تا خودم را پیدا کنم
برای شخصی مثل من چاقی زمانی پیش می‌آید که احساس بی‌پناهی عاطفی دارم. این برای همه یکسان نیست. بعضی‌ها با عصبانیت، استرس یا خشم میل به خوردن غذا و خوراکی پیدا می‌کنند و چاق می‌شوند. اما برای من این مسئله با بی‌پناهی عاطفی همراه است. در این شرایط سعی می‌کنم گرمایی که نمی‌توانم از بیرون بگیرم را از درون خودم بگیرم. در این شرایط شروع می‌کنم به پرخوری کردن. سال‌ها طول کشید تا خودم را پیدا کنم و بفهمم که اصلا کجای زندگی‌ام. او ازدواج کرده بود و رفته بود اما من در وضعیت بدی گرفتار شده بودم و نمی‌توانستم از این وضعیت خارج شوم.

روانکاوی به دادم رسید
یک روز خودم را در ویترین مغازه دیدم و متوجه شدم اصلا خودم را نمی‌شناسم. گفتم چرا من این شکلی شدم! مدت‌ها فکر کردم کسی که به من چسبیده، کیست. این من نیستم! روزگار با من چه کرده! چرا من اینقدر پیر و از دور خارج به‌نظر می‌رسم. خیلی شرایط سختی بود. همه این فکر و خیال‌ها باعث شد تا به خودم حرکتی بدهم، بنابراین برای کلاس‌های روانشناسی اقدام کردم. به مراکز مختلف سر زدم، از روانکاوان مختلف کمک گرفتم. دو، سه سال طول کشید تا اصلا بفهمم این مسائل از کجا به‌وجود آمده. چون غم و رنج من آنقدر عمیق بود که من به تنهایی توان رو به رو شدن با آن را نداشتم. یعنی اصلا نمی‌توانستم هضمش کنم. آن روزها دکتر فرشته میرهاشمی و مهندس بهناز ضیایی همراهان خوبی برای من بودند و به من کمک کردند حضور آنها باعث شد که  از این مرحله سخت گذر کنم.

سکانس چهارم: افسردگی و چاقی
به‌خاطر چاقی از کار حرفه‌ای دور شدم
بعد از اینکه کم‌کم خودم را پیدا کردم تلاش کردم به کار بازگردم اما واقعیت این بود که اندام من و چهره من شرایط و موقعیت مرا در مقایسه با گذشته تغییر داده بود. من دیگر نمی‌توانستم نقش دختر قصه را بازی کنم یا در نقش‌های جوان و پرشور بازی کنم. زمانه مرا پیر کرده بود درواقع خودم، خودم را پیر کرده بودم. این روزها با اطمینان می‌گویم که خودم اختیار خودم را از دست داده بودم. امروز به این قائلم که گذشته را باید کشت و از بین برد. باید شکست‌های گذشته را فراموش کنیم تا بتوانیم به سوی آینده حرکت کنیم. به قول مولانا هر لحظه مردن را تجربه کنیم. فراموش نکنیم که هر لحظه عید است نوروزی جدید برای ما و این‌طور شد که بالاخره تصمیم گرفتم فکری ‌به حال اضافه‌وزن و شرایط جسمی‌ام کنم. خوشبختانه با فرد امینی برای کاهش وزن آشنا شدم که هم معضل چاقی مرا درمان کرد و هم به لحاظ روانی همراه خوبی برای من بود.

تا عاشق نباشی حال عاشق را درک نمی‌کنی
همیشه حرف زدن درباره مسائلی از این دست آسان است که شما یک مشکل عاطفی اینچینی را پشت‌سر بگذاری و دفتر آن را برای همیشه ببندی. درست مثل وقتی است که یک معتاد را ببینید که همه به‌راحتی برایش نسخه می‌پیچند یا وقتی یکی عاشق می‌شود و به هر دلیلی در این مسیر دچار بحران می‌شود، همه به‌راحتی می‌گویند عشقت را فراموش کن. در حیطه کلام به‌راحتی می‌توان هر چیزی را گفت. اما مهم این است که شما خودتان را جای فرد بگذارید. گاهی اوقات شما در گودی گرفتار می‌شوید و آنچنان احساس بی‌پناهی می‌کنید که هیچ کاری نمی‌توانید برای خودتان انجام دهید. باید در این شرایط خودتان را تصور کنید تا بفهمید چه می‌گویم. در این شرایط نمی‌توانید قدم از قدم بردارید و از آن فضا خارج شوید. در این شرایط افق دید شما محدود می‌شود و آدم نمی‌تواند به‌راحتی متحول شود. دیگران می‌گویند این کار را بکن یا فلان کار را انجام بده اما واقعیت این است که اجرای کارهایی که برای دیگران ساده به‌نظر می‌رسد در آن شرایط از سخت‌ترین کارها می‌شود. اما به محض اینکه یک گام به جلو برداری کارها کمی ساده‌تر می‌شود. البته این کار نیاز به زمان دارد و البته شهامت داشتن برای ادامه مسیر و مصمم بودن تا رسیدن به هدف.

تنها یک جا چاقی به کمکم آمد
تنها جایی که چاقی به دادم رسید پروژه «زیر درخت‌هلو» بود. این پروژه یکی از تجربه‌های کاری خوب و موفق من است که از تجربه آن بسیار خوشحالم. در کنار حمید جبلی، فاطمه معتمدآریا و ایرج طهماسب بازی کردن خیلی لذت داشت. تیم کار حرفه‌ای بود و این پروژه یکی از خاطره‌انگیزترین کارهای سینمایی من شد. شاید اگر آن روزها چاق نبودم به‌خوبی در این نقش نمی‌گنجیدم. اما بعد به‌خاطر اضافه‌وزن و بحران‌هایی که داشتم از کار و دوستانم فاصله گرفتم.

تصمیم داشتم معده‌ام را کوچک کنم!
مدتی بود تصمیم گرفته بودم جراحی و معده‌ام را کوچک کنم. با پزشکان مختلفی هم مشورت کردم. یکی از این متخصصان که خیلی هم معروف است به من گفت تو شرایط جراحی نداری و ممکن است سلامتت دچار بحران شود و آن وقت باید جواب یک سینما را پس بدهم. معتقد بود قلبم همراهی لازم را ندارد و اضافه‌وزن هم باعث شده که قلب پمپاژ و خونرسانی نرمالی را تجربه نکند. خلاصه همه این حرف‌ها مرا از انجام جراحی ناامید کرد. یعنی نگران شدم که مبادا مشکل دیگری پیش بیاید. در این حال و هوا بودم که یکی از دوستانم از خارج کشور خانم قربان‌پور را به من معرفی کرد. واقعیتش این است که با بی‌اعتمادی نزد ایشان رفتم. دیدم یک خانم جوان و شایسته است اما واقعا مطمئن نبودم که او بتواند کاری برایم بکند و مرا از این وضعیت نجات دهد. برنامه‌ام را با او شروع کردم اما تا یک ماه کاملا بی‌اعتماد بودم.

ادامه ی مصاحبه با شهره لرستانی را در شماره ی 151 مجله ی سیب سبز بخوانید

          

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
مطالب پیشنهادی

نظر خود را وارد نمایید
لغو پاسخ