نمی دانم زن موقتم را انتخاب کنم یا زن عقدی ام را!

faateme1366
من عاشق پسرم هستم ولی نمی‌توانم با کتایون زیر یک سقف زندگی کنم. از طرف دیگر همسرموقتم کمک فکری زیادی به من می‌کند و حالا مانده‌ام چه کار کنم.

جوان فروشنده‌ای که در انتخاب یکی از دو همسر عقدی و موقتش برای زندگی گرفتار و سرگشته شده بود، به دادگاه خانواده فراخوانده شد تا مهریه ۱۳۶۰ سکه‌ای یکی از این دو زن را بپردازد.

این جوان که در راهرو شلوغ مجتمع قضایی ونک با سری تراشیده و دست‌هایی خالکوبی شده جلب نظر می‌کرد، اسمش «فرشاد» بود و ۳۵ سال داشت. برای اعلام ناتوانی در پرداخت مهریه سنگین یکی از همسرانش پشت اتاق شعبه ۲۶۱ دادگاه خانواده به انتظار نشسته بود و در سکوت به نقطه‌ای چشم دوخته بود که در مسیر نگاهش، جایی از راهروی مجتمع همسرش دیده می‌شد.

برخلاف انتظارم، فرشاد سکوتش را شکست و از حرف زدن درباره مشکل­ زندگی‌اش استقبال کرد. گفت:«بین دو زن گیر کرده‌ام. واقعاً نمی‌دانم چه کار باید کنم؟ اگر با همسر عقدی‌ام زندگی کنم دمار از روزگارم در می‌آورد و اگر با همسر موقتم بمانم دلم برای پسر خردسالم تنگ می‌شود.دستی دستی خودم را توی دردسر بزرگی انداخته‌ام.»

سپس نگاهی به انتهای راهرو انداخت، همسر عقدی‌اش را نشان داد و گفت: «درست ۱۳ سال پیش بود که با کتایون آشنا شدم. آن زمان هر دو دانشجو بودیم. نخستین بار در خیابان دیدمش که دلهره‌ای به جانم افتاد. تعقیبش کردم و خانه‌شان را پیدا کردم.

جدا از زیبایی و خوش اخلاقی، دختری درسخوان بود. اما وقتی که به خواستگاری‌اش رفتیم پدرش مخالفت کرد چون سه سال از دخترش کوچکتر بودم. اما رابطه ما قطع نشد و گاهی با هم به سینما و کافی شاپ و رستوران می‌رفتیم.

آن روزها فهمیدم که کتایون در نوجوانی مادرش را از دست داده و بشدت از پدرش حساب می‌برد. با این حال درسم را رها کردم و به کاری پرداختم تا پولدار شوم و دوباره به خواستگاری دختر مورد علاقه‌ام بروم.

چند سال بعد توانستم با فوت و فن‌های حرفه «واردات چمدانی» پوشاک آشنا شوم و وضع مالی‌ام خوب شود. دوباره وقتی به خواستگاری کتایون رفتم پدرش مهریه‌ای برابر با سال تولدش در نظر گرفت و من با وجود مخالفت پدر و مادرم قبول کردم و بعد از یک سال عقد زندگی‌مان را شروع کردیم.

در آن چند سال فهمیدم که کتایون دختری بسیار منزوی است و پدرش درباره همه مسائل دخترش تصمیم می‌گیرد. در زندگی ما هم مثل بسیاری از زن و شوهرها مشکلات و اختلاف‌هایی وجود داشت، اما سایه پدر کتایون زندگی ما را تحت تأثیر قرار داده بود و من سعی می‌کردم تا جایی که بشود از پدرزنم دور باشیم.

تا اینکه یکی از دعواهای ما باعث شد همسرم بسیار کم حرف و گوشه گیر شود. بعد از آن دچار سردمزاجی شده بود و به من توجهی نمی‌کرد. چند روز خوب بودیم و دوباره اختلاف پیدا می‌کردیم و گاهی ۶ ماه با هم حرف نمی‌زدیم سرانجام در جریان یکی از سفرهایم در فرودگاه با زن بیوه‌ای آشنا شدم که کارمند ارشد یک شرکت خصوصی بود.

دو هفته از آشنایی‌مان گذشته بود که داستان زندگی‌ام را برایش گفتم و پیشنهاد ازدواج موقت به او دادم. ابتدا مخالفت کرد اما سرانجام رضایت داد و…

چند ماه ازاین ماجرا گذشته بود که یک روز خواهر زنم ما را در خیابان با هم دید و موضوع علنی شد. کتایون قهر کرد و به خانه پدرش رفت و همان روزها فهمیدم که باردار است.

من که عاشق بچه بودم وقتی دیدم که با وجود مخالفتش برای بچه دار شدن بالاخره دارم پدر می‌شوم، قول دادم هر شرطی بگذارد قبول کنم و به زندگی‌ام برگردم. پدرش مجبورم کرد حق طلاق به همسرم بدهم.

اما با وجود تولد پسرمان باز هم دعواهای ما از سر گرفته شد. کتایون حتی حساس‌تر شده بود و دائم بهانه‌گیری می‌کرد. فهمیدم کتایون مهریه سنگین خود را از طریق دادگاه درخواست کرده بود و من ممنوع الخروج شده بودم.

دوباره به سراغ همسر موقتم رفتم و همه چیز را برایش تعریف کردم. او مخالف ادامه ارتباطمان بود و می‌گفت با وجود داشتن بچه بهتر است به زندگی خودم سر و سامانی بدهم. اما چون نمی‌توانستم از کشور خارج شوم، کسب و کارم از رونق افتاده بود.

در این مدت همسر موقتم از نظر روحی کمک زیادی به من کرد. با وجود اینکه ۱۰ سال از من بزرگتر است، کمک زیادی در آرامش روحی‌ام داشته است. چند ماه است که کتایون با پسرم به خانه پدرش رفته و هر هفته فقط یک روز بچه‌ام را می‌توانم ببینم.

من عاشق پسرم هستم ولی نمی‌توانم با کتایون زیر یک سقف زندگی کنم. از طرف دیگر همسرموقتم کمک فکری زیادی به من می‌کند و حالا مانده‌ام چه کار کنم. تمام دارایی‌ام یک ماشین ۱۲۰ میلیونی است که توقیفش کرده‌اند و یک مغازه اجاره‌ای. حالا در این شرایط کتایون می‌تواند با استفاده از حق طلاق از من جدا شود. من می‌مانم و یک بدهی میلیاردی بابت مهریه، گیج شده‌ام. نمی‌دانم چه کنم؟»

وقتی که حرف‌های فرشاد به اینجا رسید منشی شعبه ۲۶۱ زن و شوهر را فراخواند تا وارد دادگاه شوند و در مقابل قاضی «محمود سعادت» بنشینند. کتایون هم از انتهای راهرو خودش را به دادگاه رساند. مردی میانسال خواست وارد دادگاه شود که قاضی اسمش را پرسید و وقتی معلوم شد پدر کتایون است اجازه ورود به او نداد. مرد میانسال هم گوش‌هایش را تیز کرد تا از پشت در بتواند صدای دختر و دامادش را بشنود.

آیا این مطلب برای شما مفید بود؟
مطالب پیشنهادی

نظر خود را وارد نمایید
لغو پاسخ